یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت. - یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف). - یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف). - یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف). - یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف). ، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)
یک سمتی. یک سویی. یک جهتی. متمایل به یک جهت. - یک وری افتادن، در تداول عوام، به یک پهلو دراز کشیدن بر زمین. (یادداشت مؤلف). - یک وری شدن کار، فیصله یافتن بر یکی از دو صورت مخالف. به یکی از دو صورت استقرار یافتن. (یادداشت مؤلف). - یک وری کردن کار، فیصل دادن بر یکی از دو صورت مخالف. (یادداشت مؤلف). - یک وری نگاه کردن، به یک چشم نگریستن. (یادداشت مؤلف). ، در تداول عوام، کج. وریب. (یادداشت مؤلف)
لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سمج. (یادداشت مؤلف) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی. کلیم (از آنندراج). برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو. صائب (از آنندراج). دل خسته و بستۀ مسلسل مویی ست خون گشته و کشتۀ بت هندویی ست سودی ندهد نصیحتت ای واعظ این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست. ؟ (از یادداشت مؤلف). - به یک پهلو افتادن، یک پهلو افتادن. (آنندراج). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود. - یک پهلو افتادن، به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. (آنندراج). ، یک وضع. یک قرار. یک جهت. (آنندراج) ، یک رو. (آنندراج). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی، (اصطلاح عامیانه) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه). یک بری. یک بر. یک ور
لجوج. (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده. مستبد برأی. ستیهنده. سِمِج. (یادداشت مؤلف) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی. کلیم (از آنندراج). برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو. صائب (از آنندراج). دل خسته و بستۀ مسلسل مویی ست خون گشته و کشتۀ بت هندویی ست سودی ندهد نصیحتت ای واعظ این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست. ؟ (از یادداشت مؤلف). - به یک پهلو افتادن، یک پهلو افتادن. (آنندراج). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود. - یک پهلو افتادن، به یک پهلو افتادن. یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن. (آنندراج). ، یک وضع. یک قرار. یک جهت. (آنندراج) ، یک رو. (آنندراج). یک روی. یک رنگ. مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی، (اصطلاح عامیانه) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه). یک بری. یک بر. یک ور
دندان مزد، دیش به ترکی دندان است و دیش پولی وجهی بوده که در دوران استبداد، رعایا در سر سفرۀ مأمورین دولت مینهاده اند پیش از ناهار بعنوان دندان مزد، این رسم در نواحی ملایر و تویسرکان متداول بوده است، (یادداشت لغتنامه)
دندان مزد، دیش به ترکی دندان است و دیش پولی وجهی بوده که در دوران استبداد، رعایا در سر سفرۀ مأمورین دولت مینهاده اند پیش از ناهار بعنوان دندان مزد، این رسم در نواحی ملایر و تویسرکان متداول بوده است، (یادداشت لغتنامه)
عمل و حالت بی پول، رجوع به مادۀ قبل شود، بدون رد کردن، بدون شک، فوراً و فی الفور، (ناظم الاطباء)، - بی حرف پیش، (در تداول عامه) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد، (یادداشت بخط مؤلف)
عمل و حالت بی پول، رجوع به مادۀ قبل شود، بدون رد کردن، بدون شک، فوراً و فی الفور، (ناظم الاطباء)، - بی حرف پیش، (در تداول عامه) تعویذگونه ای است که پیش از عمل و اقدام یا کاری که کنند یا واقع شود گویند چه معتقدند کاری را که از پیش از وقوع آن خبر دهند آن نخواهد شد، (یادداشت بخط مؤلف)